خواجه عبدالله انصاری
خواجه عَبْدُاللّٰهِ اَنْصاری (396-481 ق / 1006- 1089 م)، ابواسماعیل عبدالله بن ابیمنصور محمد بن علی انصاری هروی، مشهور به پیر هرات، پیر انصاری و شیخالاسلام، عارف نامدار، مفسر، محدث، فقیه، خطیب و نویسندۀ صاحبسبک خراسانی.
زندگی
خواجه عبدالله، چنانکه خود میگوید، در 2 شعبان 396 ق / 4 مۀ 1006 م، در فصل بهار، در کهندژ (قهندز) هرات به دنیا آمد. خاندان وی از جانب پدر به ابوایوب انصاری، از صحابۀ پیامبر (ص) میرسید، و گفتهاند که نیای او، ابومنصور مَتّ الانصاری، پسر ابوایوب بود که در زمان حکومت عثمان بن عفان به همراه احنف بن قیس به خراسان آمد، در هرات ساکن شد و ازدواج کرد (نک : مقامات ... ، 1؛ ابنرجب، 1 / 64؛ جامی، 336).
ابومنصور محمد، پدر خواجه، مردی پرهیزکار، اهل سلوک و از قُرّاء بود که در جوانی نزد زاهد حنبلی، ابوالمظفر ترمذی، و سپس در بلخ نزد شریف حمزۀ عقیلی به سیر و سلوک پرداخت و در آنجا با کسانی چون مرید حلاج، عبدالملک اسکاف، پیر پارسی، ابوالحسن طبری و ابوالقاسم حنانه، که آنان نیز از مریدان شریف حمزۀ عقیلی بودند، معاشرت داشت. وی در زمانی نامعلوم از بلخ به هرات آمد و در آنجا به کسبوکار پرداخت و ازدواج کرد. حاصل این ازدواج، چنانکه پیر او شریف حمزه پیشتر گفته بود، پسری بود که در سایۀ توجه و دقت پدر در تعلیم و تربیت او، و به مدد استعداد و هوش ذاتیاش، به مرتبهای بلند رسید (خواجه عبدالله، طبقات ... ، 382؛ مقامات، 3-4؛ جامی، 336-337؛ سرور، مقدمه بر طبقات ... ، 8 - 9؛ بوروکوی، «خواجه ... »، 26).
در دورۀ زندگی خواجه، خراسان که تحول فرهنگی خود در جنبههای گوناگون را از سدههای پیشتر آغاز کرده بود، از نظر رشد علوم اسلامی و شکوفایی تصوف، و نیز ظهور گرایشهای مختلف اعتقادی و کلامی، در اوج خود بود. تا سدۀ 4 ق / 10 م، مفسران، محدثان و فقیهان نامداری از این منطقه برخاسته بودند و مدارس علوم دینی و حلقههای درسی استادان بزرگ در زمینههای گوناگون، در شهرهای بزرگ خراسان برقرار و فعال بود. در اغلب این شهرها استادان متعدد در رشتههای مختلف به تدریس مشغول بودند و شاگردان، چنانکه در آن زمان مرسوم بود، در طلب حدیث و علم از مدرسهای به مدرسۀ دیگر، از شهری به شهر دیگر، و از محضر استادی نزد استاد دیگر میرفتند و توشه میاندوختند.
افزون بر این، تصوف نیز در این هنگام در اوج شکوفایی خود بود. مشایخ بزرگ در شهرهای مختلف به تربیت مریدان خود میپرداختند و در خانقاههای پرشماری که در بیشتر شهرها فعال بودند، سالکان به خلوتگزینی و سیر و سلوک مشغول بودند (نک : سرور، همان، 3-7).
در چنین بستر فرهنگی، خواجه عبدالله خردسال تحصیلات ابتدایی خود را در چهارسالگی با رفتن به دبیرستان مالینی آغاز کرد و بهتدریج استعداد خود را با بداههسرایی اشعار عربی در وصف این یا آن شخص و موضوعات گوناگون دیگر نشان داد. جنبۀ دیگر این استعداد، حافظۀ شگرف و توانایی ذهنی عجیب او در بهخاطرسپردن اشعار بود که ظاهراً آن را از کودکی آغاز کرده بود و در جوانی، به گفتۀ خود، 70هزار، و به روایتی 100هزار بیت شعر عربی از بر داشت (نک : مقامات، 5 - 8؛ جامی، 337- 338). در نهسالگی نزد ابومنصور اَزدی و ابوالفضل جارودی که از استادان بزرگ حدیث در زمان خود بودند، به آموختن حدیث پرداخت. در آن هنگام، اوقات روزانۀ خود را تقسیم کرده بود و از بامداد تا شامگاه طبق برنامهای مشخص به فراگیری و بهخاطرسپاری درسهایش مشغول بود، چنانکه نخست نزد مقری به قرآن خواندن میپرداخت و سپس با نوشتن مطالب درسیاش بر 6 روی ورق کاغذ، به مطالعه و ازبرکردن آنها مشغول میشد، آنگاه نزد ادیب میرفت و همچنان مینوشت و حفظ میکرد؛ چندانکه گاه از خوردن غذا بازمیماند و مادرش لقمه در دهان او میگذاشت. در این ایام، چنانکه خود گفته است، هرآنچه بر کاغذ مینوشت، به خاطر میسپرد (نک : مقامات، 8؛ جامی، 338؛ سرور، همان، 36-37).
بهاینترتیب، عبدالله در کودکی تمام استعداد و توان خود را در فراگیری حدیث به کار گرفت، چندانکه به قول خودش 300هزار حدیث با هزارهزار اسناد در خاطر داشت. وی در این سالها ظاهراً افزون بر ازدی و جارودی، از محضر استادان متعددی دیگر چون عبدالجبار بن محمد جراحی، ابومنصور احمد بن ابوالعلاء، محمد بن جبرئیل ماحی، احمد بن منجویۀ حافظ، ابوسعید محمد بن موسى صیرفی، علی بن محمد طرازی و بسیاری دیگر بهره برد. ذهبی حدود 40 تن از استادانی را که خواجه نزد آنان به تحصیل پرداخت، نام میبرد ( تذکرة ... ، 3 / 1184، سیر، 18 / 503 -504؛ نیز نک : ابنرجب، 1 / 65؛ فارسی، 447؛ جامی، همانجا).
عبدالله همچنین در نوجوانی نزد امام یحیی بن عمار شیبانی به فراگرفتن تذکیر و تفسیر مشغول شد و چندان پیش رفت که یحیى در هنگامی که عبدالله 14 سال داشت، امامی او را به مردم بشارت داد و وی را جانشین خود اعلام نمود. عبدالله شاید در حدود 12 سال نزد امام یحیى به تلمذ پرداخت و در 26سالگی، پس از درگذشت او، بنابه وصیتش بر جای وی نشست و به وعظ، تذکیر و تفسیر قرآن پرداخت (مقامات، 10-11؛ جامی، 339-340؛ نیز نک : سرور، مقدمه بر طبقات، 37- 39).
بااینهمه، عبدالله همواره پدرش را نخستین و بزرگترین استاد خود میدانست و بر این باور بود که بهرغم 70 سال علمآموختن، نوشتن و رنجبردن، در اعتقاد همهچیز را از پدر خود آموخته بود که از قراء هرات، و مردی صادق، متقی و باورع بود. تا روزگاری که پدر در بازار هرات به دکانداری مشغول بود، زندگی مادی عبدالله و مادرش نیز با آسایش و رفاه سپری میشد، اما پدر که ظاهراً دغدغههای درونی معنوی او را آرام نمیگذاشت، ناگهان در خردسالیِ عبدالله زن و فرزند را ترک گفت و از هرات به بلخ نزد پیرش شتافت و دیگر بازنگشت. وی در 430 ق / 1039 م در بلخ درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. پس از رفتن پدر، عبدالله و مادرش گرفتار تنگدستی و دشواری شدیدی شدند و در آن احوال، تنها کمکهای امام یحیی بن عمار و شیخِ عَمّو بود که تا حدودی از دشواریهای آنان میکاست و برای عبدالله امکان ادامۀ تحصیل و تتبع را فراهم میآورد. وی خود به این سالهای تنگدستی اشاره، و از آنها به تلخی یاد میکند (مقامات، 34- 35؛ جامی، 344؛ نیز نک : بوروکوی، «خواجه»، 35-36).
بههرروی، عبدالله با رسیدن به روزگار جوانی، بهسبب گرایش درونی و بنابه سابقۀ آشنایی با تصوف از طریق پدرش، و آشنایی با پیران هرات که پدرْ وی را به دیدارشان میبرد، و همچنین بهواسطۀ مصاحبت با شیخ عمو که با حمایتهای مادیاش زندگی را بر او آسانتر کرده و آداب و رسوم صوفیان را به وی آموخته بود، به گونهای عمیقتر و جدیتر به تصوف و عرفان روی آورد. شیخ عمو (د 411 ق / 1020 م) یا ابواسماعیل احمد بن محمد بن حمزه، که خود از مریدان ابوالعباس نهاوندی بود، به مشایخ پرشماری خدمت کرده و پیران متعددی را دیده بود و در مدت اقامت عبدالله در خانقاهش، دانستههای بسیاری دربارۀ این پیران را برای عبدالله بازگفت، که خواجه بعدها این اطلاعات و اقوال را در کتاب طبقات الصوفیۀ خویش آورد. زندگی در خانقاه شیخ عمو همچنین امکان دیدار عبدالله با مشایخ و صوفیانی را که از جاهای دیگر به آنجا میآمدند، فراهم میکرد و به او این فرصت را میداد که با آنان به گفتوگو بنشیند و از دانستههایشان بهره بگیرد (نک : طبقات، 370، 372-373، 465- 466، 526، 532-533؛ مقامات، 29؛ جامی، 349-350؛ سرور، همان، 40- 46).
خواجه عبدالله افزون بر شیخ عمو از مشایخ بزرگ دیگری هم بهره گرفت و آنها را نیز در شمار پیران خود میدانست که از جملۀ آنها میتوان به اینان اشاره کرد: ابوعبدالله طاقی سجستانی، ابوالحسن بشری سجزی، احمد حاجی، بوسلمۀ باوردی، ابوعلی زرگر، ابوعلی بوتهگر، اسماعیل دبّاس جیرفتی و محمد ابوحفص کورتی. از این میان، بهویژه ابوعبدالله طاقی سجستانی و ابوالحسن بشری سجزی و برتر از همه ابوالحسن خرقانی را بزرگتر از دیگران میشمرد و طاقی را استاد خویش در اعتقاد حنبلیان میدانست (مقامات، 25- 28؛ جامی، 341-343، 347- 349). افزون بر اینها، با احمد چشتی و برادرش اسماعیل (که خواجه آنان را بسیار گرامی میداشت)، محمد قصاب (مرید ابوالعباس قصاب آملی)، ابوعبدالله بن باکویۀ شیرازی، ابوالفرج، احمد کوفانی، ابومنصور گازر، ابونصر ترشیزی و مکی شیرازی نیز دیدار کرده و از هریک چیزهایی فراگرفته بود. خواجه همچنین در ایام جوانی خود همراه با اسماعیل چشتی به نباذان (در شرق هرات) سفر کرد و در آنجا، طی چهلوچند روزی که «مجلس میگفت» و به قول خودش بسط و افشای علم حقیقت میکرد، با 62 تن از مشایخی که از نواحی دیگر در آنجا گرد آمده بودند، دیدار کرد (مقامات، 17، 22-24؛ جامی، 342-346، 348، 350).
خواجه در 417 ق / 1026 م، یعنی در 21سالگی، بهمنظور دیدار با استادان حدیث و فقه و فراگرفتن حدیث از آنان، و نیز دیدار با مشایخ صوفیه به نیشابور سفر کرد و در همان سال به هرات بازگشت. آنگاه بار دیگر در 423 ق / 1032 م به نیت سفر حج همراه با امام ابوالفضل بن ابوسعد زاهد و جمعی کثیر، از هرات به راه افتاد و به نیشابور رسید. در این هنگام خواجه در دانش حدیث به مرتبهای رسیده بود که در مجلس ابوالفضل زاهد و ابوعثمان صابونی خللهایی را که در سلسلۀ اسناد احادیث مییافت، بازگو کرد و آنان قول او را پذیرفتند و وی را گرامی داشتند. خواجه بار دیگر در مجلس ناصرالدین مرغزی (مروزی)، که او را استاد خود به شمار میآورد، نکتهای را که به نظرش نادرست میرسید، ابراز داشت؛ امام ناصرالدین ایراد او را پذیرفت و وی را با احترام بر بالای مجلس نشاند (مقامات، 11-12؛ ابنرجب، 1 / 77- 78؛ نیز نک : بوروکوی، «خواجه»، 48-49).
سبب این تبحر و استادی عبدالله آن بود که از همان ابتدا در انتخاب و فراگیری احادیث و سلسلۀ اسناد آنها دقت و وسواس فراوان داشت و بهویژه میکوشید تا با معیارهای مشخصی که به اعتقادات راویان مربوط میشد، حدیث صحیح را از ناصحیح بازشناسد و آنگاه به خاطر سپارد. هم ازاینرو بود که خود میگوید بسیاری از اِسنادهای عالی را بهسبب آنکه راویانشان را مبتدع، صاحب رأی یا از اهل کلام مییافت، به یک سو نهاد. با اینهمه سختگیری و سنجش، باز از 300 تن حدیث نوشت و 300هزار حدیث، با هزارهزار اسناد در خاطر داشت (مقامات، 9 -10؛ جامی، 338- 339؛ ذهبی، تذکرة، 3 / 1185- 1186؛ سرور، مقدمه بر طبقات، 12).
بههرروی، خواجه عبدالله در سفر دوم خود از نیشابور به بغداد رفت و در مدت اقامت در آنجا، از ابومحمد خَلّال نیز حدیث شنید (ذهبی، همان، 3 / 1185، سیر، 18 / 505). اما پس از چندی انتظار بهسبب ایمننبودن راهها، همراه با دیگران از بغداد به هرات بازگشت. هنگامی که به هرات رسید، موسم حج بعدی نزدیک شده بود و ازاینرو، خواجه بار دیگر در 424 ق / 1033 م، به نیت سفر حج از هرات به سوی نیشابور رفت و در آنجا مدتی در خانقاه ابنباکویۀ شیرازی ماند و سپس به سوی ری به راه افتاد. اما این سفر نیز به انجام نرسید، زیرا پس از چندی اقامت در ری، بهسبب ناامنی راهها بار دیگر ناگزیر به بازگشت شد. اینبار در مسیر خود در دامغان با محمد قصاب، مرید ابوالعباس قصاب آملی، دیدار کرد و پس از آن، در خرقان به دیدار ابوالحسن خرقانی (د 425 ق / 1034 م) رفت (ابنرجب، 1 / 78؛ جامی، 342؛ سرور، همان، 14).
خرقانی در این دیدار، خواجه عبدالله جوان را در برابر مریدانش بسیار گرامی داشت، او را در مقابل خود نشانید، با وی به گفتوگو پرداخت و به پرسشهایش پاسخ گفت. این ملاقات ظاهراً کوتاه، چنانکه خواجه خود میگوید، تأثیری شگرف بر او نهاد، چندانکه بهرغم دیدار آنهمه مشایخ و معاشرت با آنان، خود بر این باور بود که پیر او در تصوف و حقیقت خرقانی است و اگر او را نمیدید، حقیقت را نمیشناخت. نزد خواجه، خرقانی چنان جایگاهی داشت که از میان همۀ مشایخ برجستهای که آنان را پیران خود میشمرد، او و ابوعبدالله طاقی را بالاتر از دیگران میدانست (مقامات، 14- 16؛ ابنرجب، همانجا؛ جامی، 340-341؛ نیز نک : سرور، همان، 57 -61؛ بوروکوی، همان، 64-67).
بههرروی، خواجه از خرقان به نیشابور آمد و بار دیگر به خانقاه ابنباکویۀ شیرازی رفت. شاید در همین سفر بود که در نیشابور با ابوسعید ابوالخیر (د 440 ق / 1048 م) نیز دیدار کرد، اما بهرغم احترام و اکرام فوقالعادۀ وی از جانب ابوسعید، مشرب او را نپسندید (محمد بن منور، 1 / 230؛ مقامات، 31؛ سرور، همان، 61- 64). خواجه عبدالله آنگاه به هرات بازگشت و ظاهراً پس از آن، جز به اجبار زمانه از هرات خارج نشد.
خواجه عبدالله در هرات بر جای استاد خود امام یحیی بن عمار شیبانی نشست و به تذکیر و تفسیر پرداخت و در خانقاه شیخ عمو به دستگیری از مریدان و برقراری مجالس مشغول شد و در عین حال، در همۀ اوقات خود درگیر مبارزه با مبتدعان، اهل کلام و فرق گوناگونی شد که آنها را منحرف و خارج از حلقۀ راستکیشی به شمار میآورد. چنانکه پیشتر اشاره شد، در فضای فرهنگی متنوع آن روزگار در هرات، در عین حال که عالمان و فقیهان متعدد در کار علمآموزی بودند، از یک سو مخالفت فقیهان با صوفیان و رویارویی گاهوبیگاه آنان با یکدیگر، و از سوی دیگر درگیری پیروان مذاهب فقهی گوناگون و نحلههای کلامی مختلف باهم نیز در جریان بود. اهل حدیث و حنبلیان با شافعیان و دیگران، و اشعریان با معتزله و اصحاب رأی در کشمکش بودند و بر اثر آن، برخوردها و درگیریهای جدی بروز میکرد، چندانکه گاه به مداخلۀ حکومت و سرکوب یک گروه به نفع گروهی دیگر میانجامید.
در چنین زمینۀ فرهنگی و اعتقادی، خواجه بهتدریج به مخالفت با دیدگاههای مختلفی پرداخت که از نظر او از اعتقاد اصیل اسلامی مبتنی بر کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) فاصله گرفته بودند.
وی در موعظههای خود به این اعتقادات و صاحبان آنها بیباکانه میتاخت و در فضای آن روز هرات، هر روز عرصه را برای آنان تنگتر میساخت، چندانکه مخالفان خود را نیز به واکنش واداشت و کار را به جایی رساند که بر ضد او مشغول بدگویی، اتهام و توطئه شدند؛ وی را به اعتقاد به تشبیه و تجسیم متهم کردند، با تهدید به مرگ در پی واداشتن او به سکوت برآمدند، و بارها موجبات تبعید وی، یا منع از مجلسگفتن او را فراهم آوردند (ابنرجب، 1 / 69؛ ذهبی، سیر، 18 / 509، تذکرة، 3 / 1184؛ سبکی، 4 / 272، 273).
مخالفان او نخستینبار در 433 ق / 1042 م، با برانگیختن مردم هرات بر ضد او، وی را از هرات راندند و به شکیوان فرستادند. اما خواجه در مدت دو سالی که در آنجا بود، بیکار ننشست و در رد مخالفان خود کتابهایی نوشت (مقامات، 40)؛ آنگاه به هرات بازگشت و افزون بر وعظ و خطابه، تفسیر قرآن را آغاز کرد و در مدت یک سال کل قرآن را به پایان رسانید و در 437 ق / 1045 م، بار دیگر آن را از سر گرفت و تا آخر عمر این شیوه را ادامه داد (ابنرجب، 1 / 73؛ نیز نک : سرور، مقدمه بر طبقات، 16-17، 22-24). در 438 ق / 1046 م، مخالفان بار دیگر موجبات تبعید او را فراهم آوردند و وی را حدود 5 ماه در پوشنگ به زندان افکندند، اما در سالهای پس از آن، بهسبب روی کار آمدن وزیر عمیدالملک کندری، که خود با اشاعره و رافضیان مخالف بود، خواجه با آرامش و به دور از توطئۀ مخالفان در هرات به وعظ و تفسیر پرداخت (ابنرجب، همانجا؛ بوروکوی، «خواجه»، 87-88).
اما این فراغت، بار دیگر در 456 ق / 1064 م با روی کار آمدن خواجه نظامالملک از میان رفت و مخالفانْ خواجه نظامالملک را واداشتند که میان خواجه عبدالله و فقیهان شافعی و حنفی مناظرهای ترتیب دهد، که خواجه از آن پیروز بهدرآمد. بااینهمه، از نظامالملک خواستند که چون مخالفتهای خواجه فضای هرات را متشنج و ناآرام میکند، وی را به بلخ بفرستد، که این نیز دیری نپایید. پس از آن، با انواع توطئهها و اتهامها در خاموشکردن و بیاعتبارساختن او نزد البارسلان و نظامالملک کوشیدند، اما در سالهای بعد، خواجه چنان جایگاهی در میان همگان یافت که خلیفه القائمبامرالله در 462 ق / 1070 م، و خلیفه المقتدی در 474 ق / 1081 م خلعتهایی برای او فرستادند (ابنرجب، 1 / 69 -71، 73؛ ذهبی، همان، 3 / 1187- 1189، سیر، 18 / 510 -512؛ نیز نک : نظامالملک، 178- 179؛ بوروکوی، همان، 139-143).
خواجه در واپسین سالهای عمر خویش که نابینا نیز شده بود، همچنان به تذکیر، تفسیر و مخالفت با کسانی که از نظر او بدعتگذار به شمار میآمدند، پرداخت. در 478 ق / 1085 م، بهسبب آشوبی که در نتیجۀ مخالفت او با فردی متکلم و فلسفی برخاست، نخست از هرات به پوشنگ رفت، اما با ناآرامشدن پوشنگ، به دستور خواجه نظامالملک همراه با خانواده و مریدان و دیگر وابستگانش نخست به ماوراءالنهر فرستاده شد، سپس به فرمان وزیر به سوی مرو به راه افتاد و آنگاه با فرمان سوم او به بلخ رفت؛ اما در آنجا نیز دیری نماند و با فرمانی دیگر باز رهسپار مرو شد، تا سرانجام اجازۀ بازگشت او به هرات صادر شد و در محرم 480 / آوریل 1087 به آنجا بازگشت و مجالس تفسیر خود را از سر گرفت (ابنجوزی، 9 / 15-16؛ ابنرجب، 1 / 71؛ نیز نک : بوروکوی، همان، 102-112).
خواجه عبدالله سرانجام در 22 ذیحجۀ 481 ق / 3 مارس 1089 م درگذشت و در گازرگاه هرات به خاک سپرده شد (ابنرجب، 1 / 84؛ جامی، 355؛ سرور، همان، 31؛ بوروکوی، همان، 144-145). بر فراز مزار پیر هرات بنایی ساخته شد که بعدها مورد تعمیر اساسی قرار گرفت و ساختمانی به وجود آمد که تا عصر سلطان غیاثالدین غوری (حک 558- 559 ق / 1163-1164 م) باقی بود. در این دوره، وزیر سلطان، امیر عزالدین عمر مرغنی، مدرسهای بزرگ در جوار مزار بنا کرد که در حملۀ مغول اندکی آسیب دید و در عصر ملوک کَرت ترمیم شد. در 829 ق / 1426 م نیز شاهرخ تیموری عمارتی را که تاکنون باقی است، بر مزار خواجه بنا نمود (اصیلالدین، مقصد ... ، 30؛ فکری، گازرگاه، 8 -11).
دربارۀ خانوادۀ خواجه اطلاع چندانی در دست نیست. تنها میدانیم که دو پسر به نامهای عبدالهادی و جابر داشته است و عبدالهادی در واقعۀ تسلط باطنیان بر هرات کشته شد (ابنابییعلى، 2 / 247؛ اسفزاری، 2 / 53-55؛ فامی، 129-132؛ اصیلالدین، همان، 34، مزارات ... ، 1 / 70-71). خواجه در طول حیات خود شاگردان و مریدان متعددی را پرورد که برخی از آنها ایناناند:
ابوالوقت عبدالاول بن عیسى سجزی؛ ابوالفتح عبدالملک کروخی؛ ابوجعفر محمد صیدلانی؛ ابوجعفر حنبل بن علی بخاری؛ ابوالفتح اسماعیل فامی هروی؛ عبدالجلیل بن ابوسعد معدل؛ مؤتمن ساجی؛ محمد بن طاهر مقدسی؛ ابونصر غازی؛ ابوالفخر قائنی؛ عبدالصبور بن عبدالسلام هروی؛ عبدالله بن مرزوق هروی؛ عبدالله بن احمد سمرقندی؛ و حسین کتبی. از میان اینان بهویژه ابوالوقت سجزی و ابوالفتح کروخی کاتب برخی از آثار او بودهاند (ابنرجب، همانجا؛ ذهبی، تذکرة، 3 / 1185، سیر، 18 / 505).